معما مخصوص بزرگسالان

دارا آن را ندارد اما ندار آن را دارد؛ آن چیست؟ 

همه جا هست اما نمی توانید آن را ببینید؛ آن چیست؟ 

آن چیست که در هر قرن یک بار، در هر دقیقه دو بار اما در سال نمی آید؟

پرنده ای است پر دار که پرواز نمی کند؛ نام آن چیست؟

همه آن را دارند و به هیچ عنوان نمی توانند آن را از دست دهند؛ آن چیست؟ 

سه پا دارد اما روی یک پا راه می رود؛ آن چیست؟ 

شیر پلنگ بی دم، نه جو خورد نه گندم، گشت زند توی باغ، دهد عسل به مردم؟

نام برادر شهردار شهر، اسمیت است اما شهردار اسمیت می گوید هیچ برادری ندارد؛ راز این معما چیست؟ 

دو برادر در دو طرف یک کوه زندگی می کنند اما هرگز یکدیگر را ندیده اند؛ چه طور ممکن است؟ 

دشمنش آب و ذاتش آب است؛ آن چیست؟ 

یک اتاق نشیمن که حرکت می کند؛ راز آن چیست؟ 

در یک لحظه آن را می خوری و روزها می خوابی؛ آن چیست؟ 

هم سایز یک گلابی است؛ رنگ آن سرخ و سفید و سبز و آبی است؛ ماه نیست اما مثل ماه روشن است؛ بی جان است و در یک حباب گرفتار است؛ آن چیست؟ 

قسمت بالای آن جای حساب و قسمت پایین آن مشغول بازی است، آن چیست؟ 

همه آن را خورده اند به جز حضرت آدم، چیست؟

با کوچکترین کلام و زمزمه ای شکسته می شود؛ آن چیست؟ 

هرچه آب در آن بریزی پر نمی شود؛ آن چیست؟ 

سبز است اما وقتی با آب ترکیب می شود، سرخ و نارنجی می شود؛ آن چیست؟ 

بچه ای است که با رسیدن به مادر خود، محو و ناپدید می شود؛ آن چیست؟ 

آن را زمین بگذارید ساکت می شود اما اگر در دست بگیرید سر و صدا می کند؛ آن چیست؟ 

جنس آن چوب است اما قابل اره کردن نیست، آن چیست؟ 

سر ندارد اما کلاه دارد؛ آن چیست؟ 

در آب برود خیس نمی شود، بر زمین بیوفتد آسیب نمی بینید؛ آن چیست؟ 

پا دارد اما راه نمی رود؛ آن چیست؟ 

دندان دارد اما گاز نمی گیرد؛ آن چیست؟ 

دخترک از نردبان 20 متری می افتد اما کوچکترین آسیبی نمی بیند؛ علت چیست؟ 

همیشه در حال آمدن است اما نمی رسد؛ آن چیست؟ 

همیشه رو به روی شماست اما نمی توانید آن را ببینید؛ آن چیست؟ 

به یک زندانی می گویند: اگر دروغ بگویی تو را دار می زنیم و اگر راست بگویی به تو تیر اندازی می کنیم." زندانی برای نجات جان خود چه می گوید؟

روز قبل از دو روز قبل از فردا شنبه است؛ امروز چه روزی است؟

وقتی پس فردا دیروز است، امروز به همان اندازه با چهارشنبه فاصله دارد که امروز از چهارشنبه که پریروز فردا بود. فردای این روز چیست؟

فردا دیروز است؛ دیروز فرداست؛ آن چه روزی است؟ 

دو اردک جلوی یک اردک، دو اردک پشت یک اردک و یک اردک در وسط قرار دارند؛ تعداد کل اردک ها چندتا است؟

اگر من بگویم "هر چه به تو می گویم دروغ است"، دروغ می گویم یا راست می گویم؟

جک به آنا نگاه می کند. آنا به جورج نگاه می کند. جک متاهل است، جورج نه، و ما نمی دانیم که آیا آنا ازدواج کرده است یا خیر. آیا فرد متاهل به مجرد نگاه می کند؟

دختری در جنگل با شیر و اسب شاخدار ملاقات می کند. شیر هر دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه دروغ می گوید و روزهای دیگر راست می گوید. اسب شاخدار پنجشنبه ها، جمعه ها و شنبه ها دروغ می گوید و روزهای دیگر هفته حقیقت را می گوید. شیر به دختر گفت: دیروز دروغ می‌گفتم. اسب شاخدار گفت: من هم همینطور. دختر چه روزی با شیر و اسب شاخدار صحبت کرده است؟

می دود اما هرگز راه نمی رود، صدا دارد اما هرگز صحبت نمی مند، تخت دارد اما هرگز نمی خواند، دهان دارد اما هرگز چیزی نمی خورد؛ آن چیست؟

مردی با یک روباه و یک غاز و یک گونی ذرت به مسافرت رفت. او به رودخانه ای رسید که باید از آن عبور می کرد و یک قایق کوچک برای عبور از رودخانه پیدا کرد.
او فقط می ‌توانست در هر بار عبور از رودخانه یک چیز را با خود ببرد یعنی روباه، غاز و ذرت را یکی یکی ببرد؛ او نمی توانست روباه را با غاز و غاز را با ذرت تنها بگذارد. چگونه او با خیال راحت از جریان رودخانه عبور می کند؟

یک پزشک و یک راننده اتوبوس هر دو عاشق یک زن جذاب به نام سارا هستند؛ راننده اتوبوس باید به یک سفر طولانی با اتوبوس می رفت که یک هفته طول می کشید. قبل از رفتن به سارا هفت سیب داد. چرا؟

زنی به شوهرش شلیک می کند؛ سپس او را بیش از 5 دقیقه زیر آب نگه می دارد؛ سرانجام او را به دار آویخت؛ اما 5 دقیقه بعد هر دو با هم بیرون می روند و از یک شام فوق العاده با هم لذت می برند. چگونه ممکن است؟

تو امروز مرا داری، فردا بیشتر خواهی داشت. با گذشت زمان، ذخیره کردن من آسان نیست. من فضا را اشغال نمی کنم، اما فقط در یک مکان هستم. من همانی هستم که تو دیدی، اما نه آن چیزی که الان بتوانی ببینی؛ من چی هستم؟

اگر یازده بعلاوه دو برابر یک باشد، نه بعلاوه پنج برابر با چند است؟

چه چیزی ابتدا سفت است اما کمی بد نرم می شود و شما در آن می دمید؟ 

می ‌توانی مرا لمس کنی، می ‌توانی مرا بشکنی، اگر می‌خواهی مال من باشی، باید من را به دست بیاوری. من چی هستم؟

مرا نمی توانی بخری اما با یک نگاه می توانی به دست بیاوری؛ برای یک فرد تنها بی ارزش اما برای دو نفر ارزشمند است؛ من چه هستم؟

مردی بود که می خواست عشقش را به همسرش ثابت کند. بنابراین، او از بلندترین کوه بالا رفت، عمیق ترین اقیانوس را شنا کرد و بزرگترین صحرا را پیاده روی کرد. فکر می کنید همسرش چه گفت؟

آن چیست که همیشه بر روی زمین پیدا می شود اما هیچ وقت کثیف نمی شود؟ 

دوست داشتنی و گرد هستم؛ براق و سفیدم و خانم ها به من علاقه دارند؛ در تاریکی رشد می کنم؛ من چه هستم؟ 

تا زمانی که زنده است آن را دفن می کنید و پس از آنکه می میرد آن را از خاک بیرون می آورید؛ آن چیست؟ 

آن را برای خوردن می خرید اما آن را نمی خورید؛ آن چیست؟