
معنی احساس
sensation (senˈsāSH(ə)n)
تجربه درک چیزها از طریق حواس
انجمن روانشناسی آمریکا(APA)
تجربه درک چیزها از طریق حواس
فرهنگ لغت آکسفورد(ODE)
حسی که با لمس کردن چیزی بهتان دست می دهد.
فرهنگ لغت کمبریج(CALD)
توانایی لمس چیزی یا یک احساس فیزیکی ناشی از این توانایی
فرهنگ دهخدا
یک احساس یا تصور عمومی که توضیح آن دشوار است. یک تجربه یا یک خاطره
ویکی پدیا انگلیسی (wikipedia)
احساس، فرآیند فیزیکی است که طی آن سیستم های حسی به محرک ها پاسخ می دهند. احساس معمولاً از مفهوم ادراک کاملا متمایز است. احساس و ادراک تقریباً بر همه جنبه های شناخت، رفتار و اندیشه مقدم هستند.
فرهنگ جامع روانپزشکی(CDP)
هر تجربه احساسی پرداخت نیافته و ابتدایی یا آگاهی از شرایط درونی و برونی بدن از طریق تحریک یک گیرنده یا سیستم گیرنده.
واژه های مترادف در فارسی
دریافتن، درک کردن، حس، شعور، پی بردن
واژه های مترادف لاتین
Emotion/ feel/ feeling/ heart/ pathy/ perception/ sense
واژه های متضاد در فارسی
عدم درک، عدم احساس، عدم تصور
واژه های متضاد لاتین
apathy/ insensibility/ nonperception/ unsurprise