معنی خودانضباطی
self discipline (ˌself ˈdɪsəplɪn)
کنترل انگیزه ها و خواسته ها، کنار گذاشتن رضایت فوری به نفع اهداف بلند مدت
انجمن روانشناسی آمریکا(APA)
- کنترل انگیزه ها و خواسته ها، کنار گذاشتن رضایت فوری به نفع اهداف بلند مدت.
- پایبندی مصمم به یک رژیم یا برنامه اقدام برای رسیدن به اهداف آن. خود کنترلی؛ خودتنظیمی.
فرهنگ لغت آکسفورد(ODE)
یک توانایی که شما را مجبور به انجام کاری، به ویژه کاری دشوار یا ناراحت کننده می کند.
فرهنگ لغت کمبریج(CALD)
توانایی مجبور کردن خود به انجام کارهایی که می دانید حتی در صورت عدم تمایل، مجبور به انجام آن هستید.
فرهنگ جامع روانپزشکی(CDP)
تنبیه نفس؛ معمولا کنترل رفتار، بخصوص کنترل تکانه های فوری. در اینجا اساسا معادل self control است.
واژه های مترادف در فارسی
خودگردانی، تسلط بر نفس، خود فرماندهی
واژه های مترادف لاتین
self-control, restraint, self-command, self-containment, self-control, self-government, self-mastery, self-possession, self-restraint