معنی برنامه ریزی
plan (plæn)
روند برنامه ریزی فعالیت ها یا رویدادها به صورت سازمان یافته به طوری که موفقیت آمیز باشند یا به موقع اتفاق بیفتند.
انجمن روانشناسی آمریکا(APA)
در روانشناسی شناختی، یک نمایش ذهنی از یک عمل مورد نظر، مانند یک گفته یا یک حرکت پیچیده، که فرض می شود فرد را در انجام آن راهنمایی می کند.
فرهنگ لغت آکسفورد(ODE)
-کاری که شما قصد انجام یا دستیابی به آن را دارید
-مجموعه کارهایی که باید برای دستیابی به چیزی انجام شود، به ویژه مواردی که از قبل با جزئیات در نظر گرفته شده اند.
فرهنگ لغت کمبریج(CALD)
-عمل تصمیم گیری در مورد چگونگی انجام کاری
-روند برنامه ریزی فعالیت ها یا رویدادها به صورت سازمان یافته به طوری که موفقیت آمیز باشند یا به موقع اتفاق بیفتند.
ویکی پدیا انگلیسی (wikipedia)
یک طرح که معمولاً شامل نمودار یا لیستی از مراحل با جزئیاتی مانند زمان است که برای دستیابی به هدفی برای انجام کاری استفاده می شود. معمولاً به عنوان مجموعه ای از اقدامات در نظر گرفته شده زمانی شناخته می شود که فرد از طریق آن انتظار دستیابی به هدفی را دارد.
فرهنگ جامع روانپزشکی(CDP)
-طرح، نقشه. طرح یا نقشه برای یک آزمایش که معمولا مشتمل است بر: ماهیت و تعداد افراد آزمودنی. گروه های آزمایشی و شاهد، روش هایی که به کار برده خواهد شد، و تحلیل داروها که صورت خواهد گرفت.
-اظهار عقیده صریح در مورد نحوه عمل با روشی که باید به کار برده شود.
-نقشه ای که ارگانیسم بای هدایت رفتار خود به صورت پنهانی و تنظیم شده تدارک دیده است.
واژه های مترادف در فارسی
طرح جامع، نقشه منظم، سازمان دهی، مدیریت زمان
واژه های مترادف لاتین
arrangement, blueprint, design, master plan, program, project, road map, scheme, strategy, system
واژه های متضاد در فارسی
بیکاری، تنبلی، بی خیالی
واژه های متضاد لاتین
idleness, laziness, apathy