معنی عامل
factor (ˈfæktər)
هر چیزی که به نتیجه ای منجر شود یا با یک پدیده، واقعه یا عمل رابطه معلولی داشته باشد.
انجمن روانشناسی آمریکا(APA)
-هر چیزی که به نتیجه ای منجر شود یا با یک پدیده، واقعه یا عمل رابطه معلولی داشته باشد. -یک تأثیر اساسی که تا حدی تفاوت در رفتار فردی را توضیح می دهد. -یک متغیر مستقل در تحلیل واریانس و سایر روش های آماری. -در تحلیل عاملی، یک متغیر نهفته زمینه ای و غیرقابل مشاهده که معتقد است (همراه با عوامل دیگر) مسئول روابط متقابل بین تعدادی از متغیرها است
فرهنگ لغت آکسفورد(ODE)
-یکی از چندین موردی که باعث ایجاد یا تأثیرگذاری در چیزی می شود -یک سطح خاص در مقیاس اندازه گیری
فرهنگ لغت کمبریج(CALD)
-یک واقعیت یا وضعیتی که بر نتیجه چیزی تأثیر می گذارد -سطح خاصی در برخی از سیستم های اندازه گیری
فرهنگ جامع روانپزشکی(CDP)
-بطور کلی هر چیزی که تاثیر سببی داشته باشد. هرچیز موثر بر یک پدیده. از این لحاظ، عامل یک شرط پیشایند است، یعنی یک علت.
-یک متغیر مستقل. این کاربرد در روش های آماری متکی بر تحلیل پراکنش معمول است.
-در ژنتیک عملا به عنوان معادل ژن به کار می رود.
واژه های مترادف در فارسی
پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، صانع، فاعل، کننده
واژه های مترادف لاتین
actor, agent, consideration, dealer, element, enforcer, ingredient, instrumentality, intermediary, ment _, monger, operator, responsible, ure