معنی سرشت
constitution (ˌkɑːnstɪˈtuːʃn)
بطور کلی بهره ژنوتیپیک شخص که در فنوتیپ او تظاهر می کند. برخی از مولفین آن را برای پوشش وجوه روانی و جسمی به کار برده اند.
انجمن روانشناسی آمریکا(APA)
-مجموع خصوصیات ذاتی یک فرد.
-به معنای وسیع تر، ساختار روانی و جسمی یک فرد، که تا حدی ناشی از وراثت و تا حدی ناشی از تجربه زندگی و عوامل محیطی است.
فرهنگ لغت آکسفورد(ODE)
-وضعیت بدن و سلامت فرد
-عمل شکل دادن به چیزی
فرهنگ لغت کمبریج(CALD)
سلامت عمومی فرد
فرهنگ جامع روانپزشکی(CDP)
بطور کلی بهره ژنوتیپیک شخص که در فنوتیپ او تظاهر می کند. برخی از مولفین آن را برای پوشش وجوه روانی و جسمی به کار برده اند.
فرهنگ دهخدا
معنی کلمه نزدیک است به: 1) «سریش» (بستن، متحد کردن، متصل کردن) قیاس کنید با سانسکریت «سری» (آمیختن، مخلوط کردن)، فارسی: سرشتن. 2) سانسکریت «سلیش» (آویزان بودن، چسبیدن)، اوستا «سریش» (چسبیدن)، فارسی: سریش
واژه های مترادف در فارسی
-آفرینش، خلقت، آمیزه، اصل، جنس، خمیره، سجیه، سیرت، شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت، مزاج، نهاد ۸. خمیرمایه، گوهر، جوهره
واژه های مترادف لاتین
character, characteristic, habitude, heart, humor, instinct, inwardness, makeup or make-up, mold, nature, self, temperament