معنی عمل
act (ækt)
انجام یک نقش، یک کار یا عملکرد خاص
انجمن روانشناسی آمریکا(APA)
رفتار پیچیده در مقابل حرکات ساده
فرهنگ لغت آکسفورد(ODE)
-انجام کاری برای مقصود خاص یا مقابله با یک موقعیت
-با رفتار خود وانمود کنید که نوع خاصی از افراد هستید.
-انجام یک نقش یا عملکرد خاص
فرهنگ لغت کمبریج(CALD)
-به روشی که گفته شده رفتار کند.
-انجام کاری برای هدفی خاص یا حل مسئله
-کاری که می کنید.
فرهنگ دهخدا
عمل [ع َ م] (ع مص) کار کردن. (منتهی الارب). کار کردن و انجام دادن و ساختن. (از اقرب الموارد).
فرهنگ جامع روانپزشکی(CDP)
در مورد این واژه ضمن ده ها سال مطالب فراوان نوشته شده است، تنها معنی معقول و مناسب برای آن، واکنش یا یک الگوی رفتاری است.
واژه های مترادف در فارسی
ادا، ارتکاب، اقدام، پیشه، حرفه، رفتار، شغل، فعل، کار، کردار، وظیفه
واژه های مترادف لاتین
action, activity, age _, agency, al _, ate, ation _, business, deed, doing, ence _, enterprise, function, handiwork, ion_, ism _, ment _, move, office, operation, opus, osis _, play, practice, proceeding, stroke, turn, work, working